دانلود فایل داستان قرمز به رنگ برف اثر مهدی صادقی pdf

دانلود فایل داستان قرمز به رنگ برف اثر مهدی صادقی pdf

فایل داستان قرمز به رنگ برف اثر مهدی صادقی از نویسندگان انجمن ناول 98 با ژانر عاشقانه و غمگین است که درباره داستان هنگامی که گرسنگی چنگ بر گلوی مادر و فرزندش داشت، فداکاری قایق حس مادرانه را به کام دریای شب کشید و زن همراه فرزندش پا به جنگلی گذاشت که بستر برف ها شده بود در ادامه همراه سایت زیپا باشید برای دانلود فایل ..

مشخصات فایل داستان قرمز به رنگ برف

عنوان: قرمز به رنگ برف

موضوع: داستان کوتاه

ژانر : عاشقانه ، غمگین

نویسنده : مهدی صادقی

طراح جلد : نرگس سلطانی

زبان: فارسی

صفحات: 23 صفحه

فرمت : PDF

 

خلاصه داستان :

هنگامی که گرسنگی چنگ بر گلوی مادر و فرزندش داشت، فداکاری قایق حس مادرانه را به کام دریای شب کشید و زن همراه فرزندش پا به جنگلی گذاشت که بستر برف ها شده بود و زوزه ی همچون لالایی ترسناک گرگ ها، همه جا را در خوابی شبیه مرگ فرو برده بود….

 

 

فایل داستان قرمز به رنگ برف

 

متن ابتدای داستان قرمز به رنگ برف  :

 

۱.شب زوزه می کشد.

 

    خورشید، از پله های آسمان پایین آمده بود و جنگلی که  روی دامنه کوه آرمیده بود، کم کم در تاریکی فرو می رفت. کوه پتوی سفیدی از جنس برف  را روی خود کشیده بود و آماده خواب می شد.

گرگ ها زوزه کشان برای توله هایشان لالایی می خواندند و باد، صدایشان را به هر جا می رسانید تا خواب آرام را بر حیوانات دیگر حرام کند.

    در کلبه ای که بین کوه و جنگل نشسته بود، زنی نوزاد گریانش را در آغوش داشت و دور کلبه قدم می زد، تا جگر گوشه اش آرام بگیرد. گرسنگی، مانند مگسی مزاحم دور و بر خودش و طفل می چرخید و لحظه ای آرام شان نمی گذاشت.

زن ضعف کرد و بچه را در گهواره اش. خواباند. کمان را که شوهرش برده بود؛ ناچار نیزه ماهیگیری را برداشت و روی صندلی نشست.

سنگی که شوهرش با آن ابزار را تیز می کرد به دست گرفت و صدای تیز جیغ کشیدن فلز نوک نیزه، در کلبه پیچید

فایل داستان قرمز به رنگ برف

    نوزاد بینوا، از گریه کردن خسته شد و آرام گرفت. مادر نوزاد، همسر یک شکارچی بود، که چند روزی می  شد که به دنبال شکار به کوه زده و هنوز نیامده بود. زن حالا می خواست خودش دنبال شکار برود.

بالاخره باید خرگوشی، آهویی یا حتی گوزنی پیدا می کرد که شکم شان را سیر کند.

 

اما، کمی که فکر کرد حتی پرنده ای برای آرام کردن بچه اش کافی بود.

چکمه هایش را به پا کرد و کت پوستی زیبایش را پوشید. کتش از پوست گرگ بود و همسرش یقه کت را با دم روباه تزیین کرده بود. زن جثۀ کوچکی داشت؛

بازو های پر زوری نداشت و پاهایش هم به تندی گرگ ها نبودند اما، گریه های کودکش، توان را چون رودی به بازو هایش روان می کرد و چهره معصومش، به پاهایش سرعتی چون باد می داد.

 

ارسال نظر

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *